جدول جو
جدول جو

معنی اهل بیت - جستجوی لغت در جدول جو

اهل بیت
افراد خانواده، خاندان پیغمبر اسلام
تصویری از اهل بیت
تصویر اهل بیت
فرهنگ فارسی عمید
اهل بیت(اَ لِ بَ / بِ)
کسان خانه و ساکنان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کسان خانه. مردم خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد. (کلیله و دمنه). و کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید که در غیبت من بنده، اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه). اهل بیت شیخ شادی آن شام تضرع بسیار کردند. (انیس الطالبین ص 105). من و اهل بیت من سر بر زمین نهادیم و تضرع و زاری کردیم. (انیس الطالبین ص 104).
لغت نامه دهخدا
اهل بیت
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم و دیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی) ساکنان یک حانه افراد خانواده، خاندان پیغمبر خویشان پیغمبر: اگر خواهی که با حشمت زاهل البیت دین باشی بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی. (سنائی)، زن وفرزندشخص
فرهنگ لغت هوشیار
اهل بیت
خاندان، دوده، سلاله، فامیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود و از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلیت
تصویر اهلیت
داشتن لیاقت و صلاحیت برای امری، شایستگی، سزاواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل سنت
تصویر اهل سنت
سنّی، فرقه ای از مسلمانان که پیرو سنت پیغمبر و قائل به خلافت ابوبکر و جانشینان او است، اهل تسنّن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بیت
تصویر شاه بیت
بیتی که از همۀ ابیات غزل یا قصیده بهتر و فصیح تر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل بصیرت
تصویر اهل بصیرت
مردم زیرک، دانا و دوراندیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایل بیگ
تصویر ایل بیگ
نایب رئیس ایل، رهبر ایل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل ریگ
تصویر اهل ریگ
مردم بادیه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لِ سُنْ نَ)
سنیان. اهل تسنن. رجوع به تاریخ سیستان صص 191- 193 و مزدیسنا ص 289 و ضحی الاسلام و فهرست آن و رجوع به سنی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَغْیْ)
شریر. مفسد. ظالم. (آنندراج). و رجوع به اهل شود، زن. (شرح قران السعدین از آنندراج) :
کرده زنخ شان ز محاسن کنار
اهل زنخ راز محاسن چه کار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ لَ)
مردم شهر. سکنۀ بلد. و رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ رَ)
دانا. صاحب نظر. (آنندراج). و رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ یَ)
کسی که حرفۀ دوزندگی دارد. بخیه کار، مرتد. از دین برگشته. آن مسلمان که منکر یکی از ضروریات دین شود و آن را دو قسم بود: مرتد فطری و مرتد ملی. برای تفصیل احکام فقهی آن رجوع به کتاب شرایعالاسلام و به البیان و التبیین ج 2 ص 100 و 121 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
بیتی از غزل و یا قصیدتی که از فردها و ابیات دیگر آن غزل یا قصیده بهتر باشد. (از فرهنگ نظام). بیتی که از همه ابیات غزل یا قصیده بهتر باشد. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). شعری که از همه اشعار غزل و قصیده بهتر و فصیح تر باشد. (ناظم الاطباء) :
شاه بیتی ز من حریفی برد
روشنم شد که شاه دزدی هست.
تأثیر (از بهار عجم).
، مخلص شعر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ستایشگاه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَرر)
مردم بیابان. رجوع به بر شود
لغت نامه دهخدا
(شَهْ بَ / بِ)
مخفف شاه بیت. بهترین بیت قصیده یا قطعه یا غزل:
محجوبۀ بیت زندگانی
شه بیت قصیدۀ جوانی.
نظامی.
رجوع به شاه بیت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
رمز است الی آخر البیت را چنانکه الخ، الی آخر و الاّیه، الی آخر الاّیه را
لغت نامه دهخدا
(اَلِ لُ غَ)
لغت دان. لغوی
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وَ کَ دَ)
سزاوار بودن. لیاقت. شرافت. (غیاث اللغات) (آنندراج). شایستگی. لیاقت. قابلیت. سزاواری. استحقاق. (ناظم الاطباء). صالحیت. صلاحیت. درخوری. اهلیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). و اتفاق کردند که او را استحقاق و اهلیت این منزلت هست. (کلیله و دمنه).
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحبقرانی بود وهست.
سوزنی.
چون بگیتی نه وفا ماند و نه اهل
دم اهلیت اخوان چکنم.
خاقانی.
نیست در حلقۀ جهان یک اهل
پای اهلیت از میان برگیر.
خاقانی.
گفت من خویشتن را اهلیت آن نمی بینم که بر شیخ روم... (تذکره الاولیاء).
پس تفحص کرد کاین سعی که بود
شاه را اهلیت من که نمود.
مولوی.
گفت این طایفۀ خرقه پوشان امثال حیوانند اهلیت و آدمیت ندارند. (گلستان). نزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقۀ معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم اهلیت و استحقاقش بگفتم. (گلستان). و از جملۀ مقربان بار گیتی مدار و باریافتگان... و مواجب محرران و منشیان دارالانشاء و اهلیت و قابلیت ایشان بمقرب الخاقان مزبور متعلق است. (تذکرهالملوک چ 2 ص 25) ، هر چیز که زود از دست برود و از انتفاع بازماند و شکسته شود. (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) ، دولت. (ناظم الاطباء) (برهان) ، عشق و رسوائی. (هفت قلزم) (برهان) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). رسوایی. (فرهنگ شعوری). رسوایی و فضیحت. (آنندراج) (انجمن آرا). شعوری برای معنی رسوایی این دو بیت را از باباطاهر شاهد آورده است:
زخم اهنامه مستوران چه دانند
اوج دیدار او دونان چه دانند.
باباطاهر.
شاخ اهنامه بی ما برنگیری
ز هر باران صدف گوهر نگیری.
باباطاهر.
(شعوری ج 1 ورق 131)
لیکن در مجموعۀ ابیات باباطاهر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاه بیت
تصویر شاه بیت
بیتی که از همه ابیات غزل یا قصیده بهتر و فصیح تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل بیگ
تصویر ایل بیگ
رهبر ایل (بیشتر در فارسی و بختیاری معمول است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
پالان دوزانی که خود را درزی (خیاط) می نامند درزی نمایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بصیرت
تصویر اهل بصیرت
دانا، صاحبنظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بغی
تصویر اهل بغی
ستمکاران
فرهنگ لغت هوشیار
خدا بینان گروهی که باور دارند در رستخیز خدا را خواهند دید (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل لغت
تصویر اهل لغت
لغت دان، لغوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلبیت
تصویر اهلبیت
کسان خانه و ساکنان آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلیت
تصویر اهلیت
لیاقت، سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
اهل فن، صاحب سررشته، وارد به کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهلیت
تصویر اهلیت
((اَ یَّ))
شایستگی، لیاقت
فرهنگ فارسی معین
برفی که در اثر سرمای شدید بر روی شاخه ی درختان باقی می ماند
فرهنگ گویش مازندرانی